بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت صد و چهل و یکم
زمان ارسال : ۱۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
فصل ۰۱
کودکی نوپا بین خودش و شیدانه دید. هر کدام یک دستش را گرفته و روی سنگفرش پارک همگام با قدمهای تاتیوارش راه میرفتند. میخندید و دو دندان نیش تازه روییدهاش، بیرون افتاده بود. لپهایش با هر خنده چال میافتاد و دلش را میبُرد. بین دستانشان خودش را بالا میکشید. وقتی دیدند از بلند کردنش روی هوا، خوشش میآید و میخندد، دوتایی بیشتر بالا آوردندش. مانند هُل دا
مریم گلی
00بیچاره طاها تا الان نگران از دست دادن بچه خودش بود ،الان نگران از دست رفتن دانیال ،ممنونم نویسنده جان